نقل کرده اند که حاتم اصم اراده سفر کرد و به همسر خود گفت:<<چه قدر خرجی بگذارم؟>>
زن گفت:<<به قدری که در دنیا حیات دارم.>>
حاتم گفت:<<حیات تو در دست من نیست.>>
زن گفت:<<روزی من هم در دست تو نیست.>>
حاتم او را تحسین کرد و به او آفرین گفت.