شیری در جنگل راه میرفت و به هر جانوری می رسید، میپرسید:<<قویترین حیوان جنگل کیست؟>>
جانور با ترس و لرز میگفت:<<البته شما!>>
آنگاه شیر با غرور و خود پسندیسرش را تکان میداد و می گذشت.
تا اینکه به فیلی قوی پیکر رسید. از فیل پرسید:<<قویترین حیوان جنگل کیست؟>>
فیل خرطومش را دور کمر شیر انداخت، او را از زمین بلند کرد و در هوا چرخاند و محکم به زمین انداخت.
شیر برخاست، خودش را تکان داد و گفت:<<برادر، فقط از تو سوالی کردم. اگر نمی دانی، بگو نمی دانم، چرا اوقات تلخی
میکنی.>>
فیل گفت:<<من هم فقط خواستم جواب سوالت را داشته باشم.>>