حکایت

حکایت

حکایت هایی از پدر پدرم
حکایت

حکایت

حکایت هایی از پدر پدرم

حق کابین

ظریفی مفلس شده بود.

از او پرسیدند که تورا هیچ مانده است؟

گفت:<<من خود بهغایت مفلسم، اما زوج مرا فی الجمله چیزی مانده.>>

گفتند :<<چه مقدار؟>>

گفت:<<ده هزار دینار زر و پنج خروار ابریشم حق کابین او که بر ذمه من است.>>