حکایت

حکایت

حکایت هایی از پدر پدرم
حکایت

حکایت

حکایت هایی از پدر پدرم

گندم و موش

شخصی به دوستش گفت:<<پنجاه من گندم داشتم تا مرا خبر شد موشان تمام آنها را خورده بودند.>>


او گفت:<<من نیز پنجاه من گندم داشتم تا موشان را خبر شد، من تمام آنها را خورده بودند.>>

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.