حکایت

حکایت

حکایت هایی از پدر پدرم
حکایت

حکایت

حکایت هایی از پدر پدرم

آهو و سگ

 روزی سگی در پی آهوییمی دوید،آهو رو به عقب کرد و گفت:<<ای سگ،رنج بیهوده به خود راه مده که به من نخواهی رسید زیرا که تو در پی استخوان می دوی و من در پی جان و طلب استخوان هرگز به طالب جان نمی رسد. 

 

 


نظرات 1 + ارسال نظر
جوک خانه چهارشنبه 20 اسفند 1393 ساعت 16:42 http://raouf7.blogsky.com

باسلام
خیلی وبلاگت عالیه به وبلاگ من هم سر بزن
باشه
raouf7.blogsky.com
یادت نره

باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.